جلالالدین محمد بلخی (۶ ربیعالاول ۶۰۴ – ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ هجری قمری) معروف به مولوی، مولانا و رومی شاعر فارسیگوی ایرانی[۴][۵][۶][۷][۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲][۱۳] است.[۵][۶][۷][۱۴][۱۵][۱۶] نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفتهاست و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بودهاست.[۱۷]
نفوذ مولوی فراتر از مرزهای ملی و تقسیمات قومی است.[۱۸] ایرانیان، افغانها، تاجیکها، ترکیهایها، یونانیان، دیگر مسلمانان آسیای میانه و مسلمانان جنوب شرق آسیا در مدت هفت قرن گذشته به شدت از میراث معنوی رومی تأثیر گرفتهاند.[۱۸] اشعار او بهطور گستردهای به بسیاری از زبانهای جهان ترجمه شدهاست. ترجمهٔ سرودههای مولوی که با نام رومی در غرب شناسایی شده بهعنوان «محبوبترین» و «پرفروشترین» شاعر در ایالات متحدهٔ آمریکا شناخته میشود.[۱۹]
بیشتر آثار مولوی به زبان فارسی سروده شدهاست، اما در اشعارش بهندرت از ترکی، عربی و کاپادوسیهای یونانی نیز استفاده کردهاست.[۲۰][۲۱][۲۲] مثنوی معنوی او که در قونیه تصنیف شدهاست یکی از عالیترین اشعار زبان فارسی بهشمار میرود.[۲۳][۲۴] آثار او بهطور گسترده در سراسر ایرانِ بزرگ خوانده میشود[۲۵][۲۶] و ترجمهٔ آثار او در ترکیه، آذربایجان، ایالات متحده، و جنوب آسیا بسیار پرطرفدار و محبوب هستند.[۲۷]
زندگینامه
آغاز زندگی
جلالالدین محمد بلخی در ۶ ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ[۲۸] یا وخش[۲۹] زاده شد.[۲۸] پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی میپیوست. وی در عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی؛ پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را علیه او برانگیخت. سلطانالعلما احتمالاً در سال ۶۱۰ قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچ کرد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شدهاست که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه خود را به او هدیه داد. فرانکلین لوئیس این حکایت را رد میکند و غیرواقعی میداند.[۳۰] وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت. سپس با دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی به قونیه رهسپار شد و تا اواخر عمر همانجا ماندگار شد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطانالعلما در حدود سال ۶۲۸ قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلالالدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.[۳۱]
همه کردند رو به فرزندش | که تویی در جمال مانندش | |
شاه ما زین سپس تو خواهی بود | از تو خواهیم جمله مایه و سود |
سید برهانالدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطانالعلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باختهاست. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: «در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی.» مولانا نیز به دستور او به ریاضت نشست و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهانالدین رخت بربست.
بود در خدمتش به هم نه سال | تا که شد مثل او به قال و به حال |
مؤمنه خاتون
مؤمنه خاتون همسر بهاءالدین ولد و مادر جلالالدین محمد مولاناست. گور او در قرامان / لارنده کشف شده، بنابراین باید بین سالهای ۶۲۶–۶۱۹/۱۲۲۹–۱۲۲۲ از دنیا رفته باشد.[۳۲]
در سالهای بعد از ۶۱۷ قمری یعنی اواسط دهه ۱۲۲۰ میلادی بهاءالدین ولد و خانوادهاش که جلالالدین محمد بلخی (مولوی) نیز در آن بود به آناتولی مرکزی، روم رسیدند. لقب رومی جلالالدین از اینجاست. آنان مدتی در لارنده / کرمن کنونی توقف کردند. مردم آن سامان هنوز هم به دیدن مسجد کوچکی که به افتخار او – مؤمنه خاتون – ساخته شده میروند.[۳۳]
کرمن، پایتخت سلجوقیان روم، در حدود یکصد کیلومتری جنوب خاوری قونیه واقع است، علاءالدین کیقباد که عالمان و عارفان سراسر دنیا را گرد خود جمع کرده بود، بهاءالدین ولد پدر مولوی را به این شهر فراخواند.[۳۴] قونیه شهری بود که بهاءالدین ولد و خانواده اش پس از چهار سال اقامت در لارنده در سال ۶۲۶ یا ۶۲۷ قمری = ۱۲۲۸ میلادی در آنجا سکنی گزیدند.[۳۵]
ظاهراً مولانا و برادرش علاءالدین – که بعدها مولوی یکی از پسرانش را به نام او نامگذاری کرد – از دختر قاضی مشرف بودهاند و بهاءولد زن یا زنان دیگری داشته و احتمالاً از آنها نیز صاحب فرزندانی بودهاست. بهاءولد در معارف خود از دو زن یاد کردهاست.[۳۶]
بعضی مدعی شدهاند که خانواده پدری بهاءالدین از احفاد ابوبکر، خلیفه اول اسلام هستند، این ادعا چه حقیقت داشته باشد و چه نداشته باشد، دربارهٔ پیشینه قومی این خانواده هیچ اطلاع مسلمی در دست نیست. نیز گفته شده که همسر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیان بودهاست که در ولایات خاوری حدود سال ۳–۴۷۲ قمری حکومت خود را پایهگذاری کردند، ولی این داستان را هم میتوان جعلی دانست و رد کرد. خوارزمشاه در سال ۳–۶۰۲ قمری بلخ موطن جلالالدین را که در تصرف غوریان بود تسخیر کرد.[۳۷]
اسلاف مولانا – چنانکه فرزند او سلطان ولد نیز بدین معنا اشارت دارد از تباری عظیم و بزرگ بودند. البته شاید روایتی که در انتساب سلطان العلما به خلیفه اول یعنی ابوبکر بن ابی قحافه به افواه افتاده و رواج یافته، از آن باشد که نام جد مادری وی «ابوبکر» بودهاست، و بعدها نام شمسالائمه ابوبکر محمد، با نام ابوبکر – نخستین خلیفه راشدین درآمیخته باشد.[۳۸] خاندان بهاءولد هم نسبت صدیقی و ابوبکری داشت و هم نسبت علوی ادعا میکرد.[۳۹]
شمس تبریزی
شاعر پارسیگوی مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهرهمند بودند تا اینکه شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی روز سهشنبه ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ قمری نزد مولانا رفت و مولانا شیفتهٔ او شد. در این ملاقات کوتاه وی دورهٔ پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال، مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالیترین نتایج اندیشهٔ بشری است. مولانا حال خود را چنین وصف میکند:
زاهد بودم ترانهگویم کردی | سر حلقهٔ بزم و بادهجویم کردی | |
سجادهنشینِ با وقاری بودم | بازیچهٔ کودکانِ کویم کردی |
دیدار شمس تبریزی و مولانا
روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد (ص) سر حلقهٔ انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت: اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او میریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب میکرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی! پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمدهام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله میتوانی رسید؟
و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و اینبار مزاحم را از شانههایم بردار.»
شمس تبریزی در حدود سال ۶۴۲ قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع مشغول شد و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و اشعار پرشور عرفانی سرود. کسی نمیداند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و چه آموخت که اینگونه دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کردهاند که او از حیث دانش و فن بیبهره بودهاست که نوشتههای او بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.
غیبت موقت شمس تبریزی
مریدان میدیدند که مولانا مرید ژندهپوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمیکند، به فتنهجویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا میگفتند و تحقیرش میکردند. شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳ قمری، هنگامیکه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچ کرد. مولانا از غایب بودن شمس تبریزی ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس تبریزی نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزشها خواستند.
پیش شیخ آمدند لابهکنان | که ببخشا مکن دگر هجران | |
توبهٔ ما بکن ز لطف قبول | گرچه کردیم جرمها ز فضول |
مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس تبریزی را به قونیه بازگردانند. شمس تبریزی بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس تبریزی راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.[نیازمند منبع]
غیبت دائم شمس تبریزی
پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس تبریزی را از سر گرفتند. شمس تبریزی از کردارهایشان رنجید تاجایی که به سلطان ولد شکایت کرد:
خواهم این بار آنچنان رفتن | که نداند کسی کجایم من | |
همه گردند در طلب عاجز | ندهد کس نشان ز من هرگز | |
چون بمانم دراز، گویند این | که ورا دشمنی بکشت یقین |
شمس تبریزی سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن به درستی دانسته نیست.
شیدایی مولانا
مولانا در دوری شمس تبریزی ناآرام شد و روز و شب در سماع بود و حال آشفتهاش در شهر بر سر زبانها افتاد.
روز و شب در سماع رقصان شد | بر زمین همچو چرخ گردان شد |
مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس تبریزی را نیافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را در خود یافت و دریافت آنچه که او در پی آنست در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذرهای در آفتاب پر انوار او میگشتند و چرخ میزدند. مولانا سماع را وسیلهای برای تمرین رهایی و گریز میدید. چیزی که به روح کمک میکرد تا در رهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده میدارد پله پله تا بام عالم قدس عروج کند. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس تبریزی در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس تبریزی را نیافت و به قونیه بازگشت.
مولانا رومی و صلاحالدین زرکوب
مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمیشود و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهانتاب از کدامین کرانه سر برون میآورد و از وجود چه کسی نمایان میشود.
روزی مولانا از کنار زرکوبان میگذشت. از آواز ضرب او به چرخ درآمد و شیخ صلاحالدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود. بدین ترتیب مولانا شیفته صلاحالدین شد و شیخ صلاحالدین زرکوب جای خالی شمس تبریزی را تا حدودی پر کرد. صلاحالدین مردی عامی و درس نخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت میکرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را بهویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب میدانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چارهساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاحالدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان سپرد و در قونیه دفن شد.
مولانا و حسامالدین چلبی
حسامالدین چلبی از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. او در سال ۶۲۲ قمری در قونیه متولد شد. خانواده او اصالتاً اهل ارومیه بودند که به قونیه مهاجرت کرده بودند بدین جهت مولانا او را در مقدمه مثنوی اورموی خواندهاست.[۴۰][۴۱][۴۲][۴۳] لقب دیگر او «ابن اخی ترک» بود.[۴۴] مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود. مولانا به سفارش حسامالدین مثنوی معنوی را به رشتهٔ نگارش درآورد و گه گاه در مثنوی نام حسامالدین به چشم میخورد به همین سبب در ابتدای امر نام حسامینامه را برای مثنوی معنوی برمیگزیند.[نیازمند منبع]
درگذشت مولانا
مولانا، پس از مدتها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ قمری درگذشت.
در آن روز پرسوز، قونیه در یخبندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانهروز این عزا و سوگ بر پا بود:
بعد چل روز سوی خانه شدند | همه مشغول این فسانه شدند | |
روز و شب بود گفتشان همه این | که شد آن گنج زیر خاک دفین |
آثار
آثار منظوم
مثنوی معنوی
مثنوی معنوی مهمترین اثر مولوی است. این مجموعه شعر دارای شش جلد است و بیست و هفت هزار بیت دارد.[۴۵] بسیاری، مثنوی معنوی را یکی از بزرگترین آثار شعر عرفانی میدانند.[۴۶]
شیخ بهایی در ستایش مثنوی میگوید:[۴۷]
من نمیگویم که آن عالیجناب | هست پیغمبر ولی دارد کتاب | |
مثنوی معنوی مولوی | هست قرآنی به لفظ پهلوی |
مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت «بشنو این نی چون شکایت میکند /از جداییها حکایت میکند» آغاز میکند. در مقدمهٔ عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده میشود ((به عربی: «هذا كتابً المثنوي، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدين»)). مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفتهاست: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.
اگر بخواهیم مجموعهٔ عظیم و پربار بیست و شش هزار بیتی مثنوی معنوی را کوتاه و خلاصه کنیم، به هجده بیتی میرسیم که سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به «نی نامه» شهرت یافتهاست. گرچه آغاز مثنوی مولانا (نی نامه) با دیگر آثار نثر و نظم فارسی تفاوت دارد امّا روح نیایش و توجّه به حق، در تار و پود آن نهفتهاست.
این «نی» همان مولاناست که به عنوان نمونهٔ یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادّی میبیند و «شکایت میکند» که چرا روح آزادهٔ او از «نیستانِ» عالم معنا بریدهاست. او در مثنوی و دیوان شمس، بارها خود، یا انسان آگاه را به نی و چنگ تشبیه کردهاست:
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی…
ما چو ناییم و نوا در ما زتوست…
دیوان شمس تبریزی
غزلیات و «دیوان شمس تبریزی» (یا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانی کسب کردهاند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبانهای یونانی[۴۸] و عربی و ترکی است و عمده غزلیات موجود در این دیوان به فارسی سروده شدهاند. به علاوه بیش از سی و پنج هزار بیت به فارسی، او حدود هزار بیت به عربی و کمتر از دویست بیت (اغلب به ملمع فارسی-ترکی یا فارسی-یوانی) به ترکی و یونانی (جمعاً کمتر از یک سوم از یک درصد اشعارش) در این دیوان دارد.[۴۹][۵۰].
رباعیات
رباعیات مولانا بخشی از دیوان اوست. این قسمت از آثار مولانا در مطبعهٔ اختر (استانبول) به سال ۱۳۱۲ هجری قمری به طبع رسیده و متضمن ۱۶۵۹ رباعی یا ۳۳۱۸ بیت است که بعضی از آنها به شهادت قرائن از آن مولاناست و دربارهٔ قسمتی هم تردید قوی حاصل است و معلوم نیست که انتساب به وی درست باشد.
برای نمونه:
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود | جوینده عشق بیعدد خواهد بود | |
فردا که قیامت آشکارا گردد | هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود |
آثار منثور
فیه ما فیه
این کتاب مجموعهٔ تقریرات هفتاد و یک گانهٔ مولاناست که در طول سی سال در مجالس فراهم آمدهاست.[۵۱] این سخنان را پسر او، سلطان ولد، یا یکی دیگر از مریدان یادداشت کرده و بدینصورت درآوردهاست. نثر این کتاب درونمایهای از مطالب عرفانی دینی و اخلاقی دارد، ساده و روان است، سبکی محاورهای دارد و اصطلاحات پیچیده در آن دیده نمیشود.[۵۲] ترجمه انگلیسی کتاب نخستین بار به وسیلهٔ آرتور آربری با عنوان «گفتمانهای رومی» در سال ۱۹۷۲ منتشر شد.[۵۳] ترجمه دوم کتاب را ویلر تگستون، تحت عنوان «آیاتِ غیب: گفتمانهای جلالالدین رومی» در سال ۱۹۹۴ چاپ کرد.[۵۴]
مجالس سبعه
مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و به طریق تذکیر بر سر منبر بیان کردهاست. نسخهٔ خطی این کتاب در کتابخانهٔ سلیم آقا دراسگدار محفوظ و در تاریخ کتابت آن سال ۷۸۸ میباشد. در این خطبهها رومی آیات قرآن و احادیث را تفسیر میکند. وی همچنین از اشعار سنائی، عطار و دیگر شاعران، من جمله آثار خود در این خطبهها استفاده میکند. همانطور که افلاکی روایت میکند، پس از شمس تبریزی، رومی به درخواست بزرگان، به ویژه صلاح الدین زرکوب، خطبهها را ایراد میکردهاست. این خطابهها به فارسی ساده است، اما نقل قولهای عربی و روایت او از تاریخ و احادیث، نشان از تبحر وی در علوم اسلامی دارد.[۵۵]
مکتوبات
(همچنین مشهور به مکتوبات) مجموعهٔ نامههای صد و پنجاه گانهٔ مولاناست به معاصرین خود و دو نسخهٔ آن در کتابخانهٔ دارالفنون استانبول موجود است. این نامهها به زبان فارسی تصنیف شدهاند و مخاطب آنها شاگردان، اعضای خانواده، دولتمردان و افراد صاحب نفوذ است. نامههای رومی نشان از اداره جامعهای از شاگردان که در اطراف وی گرد آمده بودند میدهد. بر خلاف سبک فارسی دو اثر منثور قبلی، نامهها به صورت آگاهانهای پیچیده و مطابق با سبک مکاتبه با نجیبان، دولتمردان و پادشاهان نوشته شدهاند.[۵۶]
مولوی و عارفان پیشین
بجز پدر مولانا و شمس تبریزی، مولانا به عارفان پیشین نیز اشاره میکند:
هفت شهر عشق را عطار گشت | ما هنوز اندر خم یک کوچهایم |
یا:
عطار روح بود و سنائی دو چشم او | ما از پی سنائی و عطار میرویم |
اندیشه
مولوی از منتقدین نظریه حد وسط در اخلاق است که یکی از نظریات بسیار رایج در بین دانشمندان اسلامی است. اشکالی که وی به این ایده وارد میکرد این بود که در بسیاری از موارد اول و آخر یک موضوع مشخص نیست که بتوان وسطش را معین کرد و نیز اینکه بسیاری از اصول اخلاقی نسبت به افراد متغیر است.
اول و آخر بباید تا در آن | در تصور گنجد اوسط یا میان | |
بینهایت، چون ندارد دو طرف | کی بُوَد او را میانه منصرَف؟! | |
گفت راه اوسط ار چه حکمت است | لیک اوسط نیز هم با نسبت است |
دفتر دوم مثنوی
مولوی قایل به مراتب در معرفت و شناخت است و شناخت شهودی را معتبرترین شناخت میداند. وی شناخت عقلی و سپس حسی را در مراتب بعدی میداند و آنها را برای کسانی که دسترسی به شناخت مراتب بالاتر را ندارند معتبر و مجاز میداند. از دید وی شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نا مطمئن است ولی شخصی که چارهای جز آن ندارد باید از همان استفاده کند. اما توصیه وی به اهل استدلال این است که اگر استدلال آنها با شهود اهل دل مخالف بود باید شناخت شهودی را بپذیرند.
چشم اگر داری تو کورانه میا | ورنداری چشم، دستآور عصا | |
آن عصای حَزم و استدلال را | چون نداری دید، میکن پیشوا | |
ور عصای حزم و استدلال نیست | بی عصاکش بر سر هر ره مایست | |
گام از آن سان نه، که نابینا نهد | تا که پا از چاه و از سگ، وارهد | |
لرز لرزان و به ترس و احتیاط | مینهد پا تا نیفتد در خُباط |
دفتر سوم مثنوی
مولوی نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی میداند و خود را متعلق به هیچکدام از دو گروه نمیداند. از دید مولوی نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیلهای است که هر دو طرف نیکیها و بدیهایشان ظاهر شود.
هست سنی را یکی تسبیح خاص | هست جبری را ضد آن در مناص | |
سنی از تسبیح جبری بیخبر | جبری از تسبیح سنی بیاثر | |
این همیگوید که آن ضالست و گم | بیخبر از حال او وز امر قم | |
و آن همی گوید که این را چه خبر | جنگشان افکند یزدان از قدر | |
گوهر هر یک هویدا میکند | جنس از ناجنس پیدا میکند | |
قهر را از لطف داند هر کسی | خواه دانا خواه نادان یا خسی | |
لیک لطفی قهر در پنهان شده | یا که قهری در دل لطف آمده | |
کم کسی داند مگر ربانیی | کش بود در دل محک جانیی |
مولویه
جایگاه مولانا در ترکیه بیش از یک شاعر است و به عنوان یک قدیس و مقرب شناخته میشود طریقت مولویه در ترکیه پیروان بسیاری دارد و البته طریقتی شهری، نخبه گرا و اشرافی بهشمار میآید. در ترکیه طریقتهای دیگر نیز برای مولوی جایگاهی والا قائل هستند، چنانکه جامی، شاعر پیروی طریقت نقشبندی گفتهاست، مولوی با آنکه پیامبر نیست، اما صاحب کتاب است. مراسم پیروان مولویه روزهای جمعه در مولوی خانه به صورت سماع و رقص و خواندن اشعار مولانا انجام میشود. پیروان مولویه خود به دو دسته تقسیم میشوند که ولدی و شمسی خوانده میشوند. ولدیه را سلطان ولد پدیدآورد که گرایش غالب مولویه است و در راستای تطبیق تعالیم مولانا با احکام اسلامی به وجود آمد. بنیانگذار دستهٔ دیگر اولو عارف چلبی پسر سلطان ولد و نوهٔ مولانا بود که کوشید تا در دشمنی با اهل تشرع فعالیت کند و مولویه را به عنوان طریقتی عرفانی جدای از شریعت اسلامی سازمان بدهد. هرسال آذرماه در شهر قونیه، مراسم زیارت مولوی انجام میشود و مولویان معتقدند زیارت مقبرهٔ مولانا که «کعبه العشاق» نامیده میشود نیمی از ثواب حج را دارد.[۵۷]
سال جهانی مولانا
یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامیدهاست.[۵۸] خودِ سازمان یونسکو، یادبود هشتصدمین سالگرد تولد مولانا را در تاریخ ۶ سپتامبر سال ۲۰۰۷ برگزار کرد.[۵۹]
رویدادهای سال مولانا
- نخستوزیر ترکیه در مراسم بزرگداشت هفتصد و سی و چهارمین سالمرگ مولانا جلال الدین بلخی، عارف و سخنسرای بزرگ پارسیگوی اعلام کرد که دولت ترکیه زادگاه مولانا را در کشور افغانستان بازسازی خواهد کرد. هنگامی که رجب طیب اردوغان، نخستوزیر ترکیه اعلام کرد که دولتش زادگاه مولانا را بازسازی خواهد کرد، این خبر با تشویق و کف زدن حاضران همراه شد. در تالار سماع مرکز فرهنگی مولانا در قونیه که سخنرانی نخستوزیر ترکیه در آن ایراد شد، حدود سه هزار نفر، از جمله رئیسجمهور، رئیس مجلس، وزیر فرهنگ، رهبر حزب اصلی مخالف دولت (حزب جمهوری خلق) و همچنین شماری دیگر از مقامات محلی و کشوری حضور داشتند.[۶۰]
- در واپسین روزهای سال نام نهاده برای بزرگداشت از خداوندگار بلخ، دهها تن از اندیشمندان افغان در جشنوارهای در زادگاه مولانا در بلخ مزار شریف شرکت و سال ۲۰۰۷ را آغازی برای تحقیقات و مطالعات دربارهٔ مولانای بلخی عنوان کردند.[۶۱]
- در هشتصدمین سالگرد تولد مولوی، مراسم مختلفی در شهر قونیه، محل درگذشت این شاعر پرآوازه فارسیزبان، در حال برگزاری است. از جمله این مراسم، برنامهٔ سماع است که روز شنبه پانزدهم دسامبر (بیست و چهارم آذر ماه) در ساختمان تازهتأسیس ‘مرکز فرهنگی مولانا’ در شهر قونیه برگزار شد.[۶۲]
- ‘از بلخ تا همیشه’، نام یک همایش فرهنگی است که به مناسب پایان سال مولانا از طرف ریاست اطلاعات و فرهنگ هرات برگزار شد.[۶۳]
- در این سال تمبر مولانا با نمایی از استاد بهزاد در آمریکا منتشر شد.[۶۴]
- در روزهای ۶ تا ۱۰ آبان ۱۳۸۶، کنگره بزرگداشت هشتصدمین سال تولد مولانا با شرکت اندیشمندانی از ۳۰ کشور جهان در سه شهر تهران، تبریز و خوی برگزار شد. ریاست آن را غلامعلی حداد عادل بر عهده داشت.[۶۵] حدود ۴۵۰ مقاله به این کنگره ارسال شده بود و ۲۸۰ استاد و پژوهشگر در آن مقاله ارائه کردهاند.[۶۶] در حاشیهٔ این کنگره محمود فرشچیان از تابلوی مینیاتور شمس تبریزی و مولوی پردهبرداری کرد.[۶۷]
- برگزاری همایش بینالمللی داستانپردازی مولوی در روزهای ۶ و ۷ آبان ۱۳۸۶، در مرکز همایشهای بینالمللی صداوسیما.[۶۸]
- برگزاری مراسم هشتصدمین سالروز تولد مولانا در سازمان ملل.[۶۹]
- ترکیه نیز برنامههایی که به مناسبت سال جهانی مولانا برگزار کردهاست.[۷۰]
همچنین مولانا در مثنوی معنوی پیرامون سخن گفتن به پارسی گفته:
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است | عشق را خود صد زبان دیگر است |
مولوی، پیونددهندهٔ ملتها
مولوی زادهٔ بلخ خوارزمشاهیان (خراسان در ایران بزرگ،[۱][۷۱][۷۲] یا وخش (شهر)[۲۹] بود و در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در قونیه در دیار روم میزیست. با آنکه آثار مولوی برای عموم جهانیان است ولی پارسیزبانان بهرهٔ خود را از او بیشتر میدانند، چرا که حدود شصت تا هفتاد هزار بیت او فارسی است و خطبهها و نامهها و تقریرات (تعالیم او به شاگردانش که آن را ثبت کردند و به فارسی غیرادبی و روزانه است)[۷۳] او نیز به فارسی میباشد؛ و تنها حدود هزار بیت عربی[۷۴] و کمتر از پنجاه بیت به زبانهای یونانی/ترکی (اغلب بهطور ملمع در شعر فارسی)[۷۵][۷۶] شعر دارد.
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است | عشق را خود صد زبان دیگر است |
و پسر مولانا نیز چندان بنا به اعتراف خودش در زبانهای ترکی/یونانی خوب روان نبودهاست:[۷۷][۷۸]
بگذر از گفت ترکی و رومی | که از این اصطلاح محرومی | |
گوی از پارسی و از تازی | که در این هردو خوش همیتازی |
آثار مولانا به علاوهٔ مناطق فارسیزبان، تأثیر فراوانی در هند و پاکستان و ترکیه و آسیای میانه گذاشتهاست.[۷۹] آثار مولانا تأثیر فراوانی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشتهاست. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقهٔ تصوف مربوط به او از ناحیهٔ قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است.[۸۰]
ای بسا هندو و ترک همزبان | ای بسا دو ترک چون بیگانگان |
برخی مولویشناسان (ازجمله عبدالحسین زرینکوب) برآناند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بودهاست.[۸۱] جلال الدین همایی در این رابطه به این بیت پسر مولانا (که پس از چند بیت عربی آن را سرود) اشاره میکند.[۸۲]
فارسی گو که جمله دریابند | گرچه زین غافلاند و در خوابند |
مولانا و جهان غرب
مولانا در قرن ۲۱م بهسرعت در جهان غرب مشهور شد بهطوریکه ترجمه کتاب او در آمریکا به بزرگترین و پرفروشترین کتاب سال تبدیل شد. ترجمهٔ کولمن بارکس در سال ۲۰۰۱ بیش از ۵۰۰ هزار نسخه در آمریکا فروش داشت.[۸۳]